سبک های مقابله ای
در این مطالعه, «سبک مقابله» ـ که به تلاش های شناختی و رفتاری فرد برای جلوگیری، مدیریت و کاهش استرس اشاره می کند (لازاروس، ۲۰۰۶) نیز به مثابه یک عامل درون فردی پیشایند استرس در بررسی فرایند تجربه این وضعیت مورد توجه و عنایت قرار گرفته است. به بیان دیگر, رفتارهای مقابله ای به آن دسته از راهبردهای هوشیار اطلاق می گردد که فرد در مواجهه با رخدادهای استرس زای خاص مورد استفاده قرار می دهد. اندلر و پارکر[۱] (۱۹۹۰) بر اساس تحقیقی جهت بررسی فرایند مقابله عمومی، افراد را برحسب سه نوع اساسی سبک مقابله ای متمایز می سازند: سبک مقابله ای مسئله مدار[۲]، سبک مقابله ای هیجان مدار[۳] و سبک مقابله ای اجتنابی[۴]. راهبردهای مقابله ای مسئله مدار شیوه هایی را توصیف می کند که بر اساس آن فرد اعمالی را که باید برای کاهش یا از بین بردن یک رخداد استرس زا انجام دهد محاسبه می کند. رفتارهای مسئله مدار شامل جستجوی اطلاعات بیشتر درباره مسئله، تغییر ساختار مسئله از نظر شناختی و اولویت دادن به گام هایی برای مخاطب قرار دادن مسئله می شود. برعکس، راهبردهای مقابله ای هیجان مدار شیوه هایی را توصیف می کند که براساس آن، فرد بر خود متمرکز شده و تمام تلاش او متوجه کاهش احساسات ناخوشایند خود می باشد. واکنش های مقابله هیجان مدار شامل گریه کردن، عصبانی و ناراحت شدن، پرداختن به رفتارهای عیب جویانه، اشتغال ذهنی و خیال پردازی می باشد. در نهایت، راهبردهای مقابله ای اجتنابی مستلزم فعالیت ها و تغییراتی شناختی است که هدف آنها اجتناب از موقعیت استرس زا می باشد. رفتارهای مقابله ای اجتنابی ممکن است به شکل روی آوردن و درگیر شدن در یک فعالیت تازه و یا به شکل روی آوردن به اجتماع و افراد دیگر ظاهر شود (هالامان دریس و پاور[۵]، ۱۹۹۹).
در هر الگوی فرهنگی، هنجارهای فرهنگی مشخصی درباره مفهوم مقابله وجود دارد که در فراخوانی الگوهای مقابله ای خاصی موثرند (لام و زان[۶]، ۲۰۰۴). در فرهنگ های فردگرا به دلیل وجود تصور از خود مستقل، تجربه خودکفایی و استقلال از اهمیت بسیار زیادی برخوردار می باشد. شواهد تجربی مختلف نشان داده اند که افراد با تصور از خود مستقل غالبا خواهان کنترل محیط و هماهنگ کردن آن با نیازها و تمایلات فردی خود می باشند (مارکوس و کیتایاما[۷]، ۱۹۹۱) و همواره می کوشند که بین رفتار و فرایندهای درونی خویش هماهنگی ایجاد کنند (لام و زان، ۲۰۰۴؛ مورلینگ و فسکی[۸]، ۱۹۹۹). در مقابل، در فرهنگ های جمع گرا به دلیل تاکید بر حفظ انسجام گروهی افراد غالبا با هنجارهای گروهی همرنگی می کنند (لام و زان، ۲۰۰۴؛ مورلینگ و فسکی، ۱۹۹۹). بنابراین، در بین افراد با عضویت در گروه های فرهنگی فردگرا، فرایندهای مقابله بر تغییر محیط ـ در عوض تغییر فردـ و در بین افراد با عضویت در گروه های فرهنگی جمع گرا، فرایندهای مقابله بر تغییر فرد ـ در عوض تغییر محیط ـ مبتنی می باشند.
غالب فرضیه های فرهنگی وابسته به استرس و مقابله با تفاوت های فرهنگی در راهبردهای هنجاری رابطه دارد. برای مثال در بین فرهنگ های فردگرا بکارگیری آن دسته از راهبردهای مقابله ای که مستلزم مواجهه و تغییر در عوامل استرس زای محیطی می باشند متداول تر می باشد (راهبردهای مقابله ای گرایشی یا رفتاری). در مقابل، در بین فرهنگ های جمع گرا استفاده از راهبردهای مبتنی بر اجتناب از عوامل استرس زای محیطی و سازوکارهای تغییردهنده حالت های روان شناختی درونی شیوع بیشتری دارد (راهبردهای مقابله ای اجتنابی و شناختی). فرضیه های مزبور بر اساس تفاوت های مشاهده شده بین عضویت های فرهنگی مختلف در متغیرهای صفات شخصیت، اسناد، انگیزش و اهداف مقابله رشد و توسعه یافته اند.
پایان نامه بررسی اثر راهبردهایِ کنارآمدن با فشارِ روانی(بر اساسِ مدلِ لازاروس)
نتایج پاره ای از مطالعات نشان داده اند که افراد در فرهنگ های فردگرا در مقایسه با افراد در فرهنگ های جمع گرا به دلیل برخورداری از برخی ویژگی های شخصیتی مانند منبع کنترل درونی (حمید[۹]، ۱۹۹۴؛ چان[۱۰] و همکاران، ۲۰۰۶)، اهداف مقابله کنترل اولیه (مک کارتی و همکاران، ۱۹۹۹) و سبک های شناختی مبتنی بر اسنادهای علّی گرایشی (کاوانیشی[۱۱]، ۱۹۹۵؛ چوی و نیسبت[۱۲]، ۱۹۹۸؛ موریس و پنگ[۱۳]، ۱۹۹۴؛ چان و همکاران، ۲۰۰۶) در مواجهه با عوامل استرس زا بیشتر از راهبردهای مقابله ای گرایشی و رفتاری استفاده می کنند. در مقابل، افراد در فرهنگ های جمع گرا به دلیل برخورداری از منبع کنترل بیرونی، اهداف مقابله کنترل ثانویه و سبک های شناختی مبتنی بر اسنادهای علّی بیرونی در رویارویی با عوامل استرس زا بیشتر از راهبردهای مقابله اجتنابی استفاده می کنند. نتایج مطالعه براک، کاتبرسون، ترمن و لی[۱۴] (۲۰۰۱) نشان داد که در بین افراد با جهت گیری فرهنگی جمع گرا گرایش به ارزیابی عوامل استرس زا به صورت تهدید و فقدان در پیش بینی راهبردهای مقابله ای اجتنابی و منفعلانه و گرایش افراد با جهت گیری فرهنگی فردگرا در ارزیابی عامل استرس زا به صورت چالش در پیش بینی راهبردهای مقابله ای گرایشی و فعال موثر می باشد.
تفاوت های گزارش شده درباره اهداف مقابله و فرایندهای انگیزشی نیز در پیش بینی راهبردهای مقابله ای ترجیحی در گروه های فرهنگی مختلف اثرگذار است. در بین افراد با جهت گیری فرهنگی فردگرا به دلیل تقدم اهداف مقابله مبتنی بر خود در برابر اهداف مقابله مبتنی بر دیگران و انگیزش بیشتر برای بیشینه سازی لذت (کانون کنترل پیشبرد) هدف اصلی تلاش های مقابله ای، کنترل محیط و انطباق آن با نیازهای فردی می باشد. در مقابل، در بین افراد با جهت گیری فرهنگی جمع گرا به دلیل تقدم اهداف مقابله مبتنی بر دیگری در برابر اهداف مقابله مبتنی بر خود و انگیزش بیشتر برای کاهش فقدان (کانون کنترل جلوگیری) هدف اصلی تلاش های مقابله ای، حفظ روابط بین فردی می باشد (وانگ و یوموتو[۱۵]، ۱۹۹۸). در مجموع، شواهد تجربی وابسته به راهبردهای مقابله ای هنجاری در بین فرهنگ های مختلف نتایج پیچیده ای به همراه داشته است. با این وجود، شواهد تجربی موجود در مقایسه با رابطه بین جهت گیری فردگرا و مقابله گرایشی بیشتر از رابطه بین جهت گیری جمع گرا و مقابله اجتنابی حمایت به عمل آورده است. به ویژه، در بین بزرگسالان و کودکان با عضویت در گروه های فرهنگی جمع گرا مانند کره، غنا و مالزی استفاده از راهبردهای مقابله ای منفعلانه (عیسی و تراموسدراف[۱۶]، ۱۹۹۶؛ براک[۱۷] و همکاران، ۲۰۰۱)، مقابله اجتنابی (چانگ[۱۸]، ۲۰۰۱؛ رادفورد و همکاران، ۱۹۹۳؛ براک و همکاران، ۲۰۰۱)، مقابله هیجان محور (اشان، چانگ و اوسو، ۱۹۹۸؛ عیسی و تراموسدراف، ۱۹۹۶؛ براک و همکاران، ۲۰۰۱) و مقابله نا آشکار(مک کارتی و همکاران، ۲۰۰۱) و در بین بزرگسالان و کودکان با عضویت در گروه های فرهنگی فردگرا مانند افراد اروپایی ـآمریکایی و آلمانی استفاده از راهبردهای مقابله ای مسئله مدارانه و فعال گزارش شده است (عیسی و تراموسدراف، ۱۹۹۶؛ کولی[۱۹] و همکاران، ۲۰۰۲).
برخی از مطالعات تغییرپذیری درون گروهی مشاهده شده در سبک مقابله را با توجه به مفهوم فرهنگ پذیری بررسی کرده اند. برای مثال، یوشی هاما[۲۰] (۲۰۰۲) با بهره گرفتن از محل تولد به مثابه شاخصی از جهت گیری فرهنگی، راهبردهای مقابله ای گروهی از زنان ژاپنی ـ آمریکایی متولد شده در آمریکا و ژاپن را با یکدیگر مقایسه کرد. نتایج نشان داد که زنان متولد شده در آمریکا در مقایسه با زنان متولد شده در ژاپن در مواجهه با عوامل استرس زا بیشتر از راهبردهای مقابله ای فعال و گرایشی استفاده کردند.
نتایج پاره ای از مطالعات نیز با تاکید بر الگوهای متفاوت رابطه بین فردگرایی و راهبردهای مقابله ای نشان دادند که افراد با عضویت در گروه فرهنگی فردگرا مانند آمریکای شمالی در مواجهه با عوامل استرس زا بیشتر از راهبردهای مقابله ای هیجان محور از قبیل تفکر آرزومندانه (عیسی و تراموسدراف، ۱۹۹۶) و راهبردهای ناآشکار استفاده کردند (مک کارتی و همکاران، ۱۹۹۹). نتایج برخی مطالعات دیگر نیز نشان دادند که بین گروه های فرهنگی مختلف از نظر مقابله فعال یا مسقیم (براک و همکاران، ۲۰۰۱) و مقابله غیرمستقیم (لی و لیو[۲۱]، ۲۰۰۱) تفاوت معناداری گزارش نشد.
شواهد تجربی مختلف نشان داده اند که درباره نقش تفاوت های جنسیتی در پیش بینی پاسخ های مقابله ای اتفاق نظر وجود ندارد. میلر و کرچ (۱۹۸۷؛ نقل از متیود[۲۲]، ۲۰۰۴) دریافتند که در بسیاری از مطالعات انجام شده درباره تفاوت های جنسیتی در رفتارهای مقابله ای؛ بر تفاوت دو جنس در چگونگی مواجهه با عوامل استرس زا تاکید شده است. برای مثال، مردان در مقایسه با زنان به دلیل گرایش به استفاده از سبک مقابله مسئله مدار در مواجهه با موقعیت های استرس زا، فعالانه اقدام به رفع آنها می کنند در حالی که زنان به دلیل گرایش به استفاده از پاسخ های هیجان مدارانه در مواجهه با عوامل استرس زا بر تغییر پاسخ های هیجانی خود متمرکز می شود. این در حالی است که گرایشات دو جنس در مواجهه با شرایط مختلف، یکسان نمی باشند. در این خصوص، نتایج مطالعه بن ـ زور و زیدنر[۲۳] (۱۹۹۶) نشان داد که در طول دوره بحرانی جنگ خلیج، زنان در مقایسه با مردان در مواجهه با عوامل استرس زا، بیشتر از پاسخ های مقابله ای مسئله مدارانه استفاده کردند. نتایج مربوط به بررسی پاسخ های مقابله ای مشارکت کنندگان پس از اتمام دوره بحرانی جنگ نشان داد که مردان در مقایسه با زنان در مواجهه با عواملاسترس زای روزانه، بیشتر از پاسخ های مقابله ای مسئله مدارانه استفاده کردند. متیود (۲۰۰۴) تاکید کرد که متغیر جنسیت، هر یک از عناصر مداخله کننده در فرایند استرس شامل درون داد ـ از طریق تاثیر بر نظام ادراکی فرد در ادراک یک موقعیت به صورت استرس زا یا غیراسترس زا ـ و برون داد را ـ از طریق اثرگذاری بر پاسخ های مقابله ای و تلویحات وابسته به واکنش های استرس برای سلامت ـ تحت تاثیر قرار می دهد. اگرچه ادبیات پژوهش در بررسی رابطه بین جنسیت و استرس نتایج متناقضی را نشان می دهد، برخی از محققان نشان داده اند که زنان در مقایسه با مردان تجارب استرسزای بیشتری گزارش می کنند (مکدانوف و والترز[۲۴]، ۲۰۰۱). از نظر برخی از محققان دیگر، زنان در مقایسه با مردان وقایع تهدیدکننده را با استرس بیشتری ارزیابی کرده و بیشتر در معرض استرس مربوط به «کارکرد نقش» قرار دارند (پتاسک[۲۵] و همکاران، ۱۹۹۲). نتایج مطالعه متیود (۲۰۰۴) نشان داد که زنان در مقایسه با مردان در سبک های مقابله هیجانی و اجتنابی نمرات بالاتری بدست آوردند. به بیان دیگر، نتایج این مطالعه نشان داد که مردان در مقایسه با زنان در مواجهه با موقعیت های استرسزا «بازداری هیجانی»[۲۶] بیشتری نشان می دهند. نتایج مطالعه شکری, مرادی, دانشورپور و طرخان (۱۳۸۷) نشان داد که دختران در سبک های مقابله اجتنابی و هیجان مدار و پسران در سبک مقابله مسئله مدار نمرات بالاتری کسب کردند. نتایج تحلیل واریانس چندمتغیری در مطالعه ویلسون، پاریتچارد و ریوالی[۲۷] (۲۰۰۵) نشان داد که در سبک های مقابله مسئله مدار، هیجان مدار و اجتنابی نمرات دختران در مقایسه با پسران به طور معناداری بالاتر بود. تامرس[۲۸] و همکاران (۲۰۰۲) در یک مطالعه فراتحلیل درباره نقش تفاوت های جنسیتی درباره راهبردهای مقابله ای نشان دادند که زنان در مقایسه با مردان در مواجهه با موقعیت های استرس زا اشکال متنوع تری از رفتارهای مقابله ای را استفاده کردند. آنها همچنین اشاره کردند که زنان در مقایسه با مردان راهبردهای هیجان مدار بیشتری مانند خودگویی و نشخوار ذهنی استفاده کردند.
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت