راهبردهایِ کنارآمدن با فشارِ روانی با خودکنترلی در مدل لازاروس
با توجه به مشکلات روز افزون در زمینه ی سلامت روان و از آنجا که می توان آموزش راهبردهای مقابله ای را در برنامه های روزمره ی زندگی قرار داد، نتایج این پژوهش می تواند جهت کاهش مشکلات روانی به کار گرفته شده و به عنوان یکی از روش های موثردر مشاوره و روان درمانی به کار گرفته شود (اسپیس و جورجینا، ۲۰۱۲). اقدامات صورت گرفته جهت پیشگیری از بیماری های روانی موفقیت چشمگیری نداشته و علی رغم تلاشها، پیشرفت کمی در این زمینه رخ داده است، بنابراین نه تنها با کاهش بروز بیماریهای روانی روبرو نبوده ایم بلکه شروع مشکلاتی چون افسردگی، اضطراب و اختلال سلوک و رفتارهای ضد اجتماعی، سوء مصرف مواد و خودکشی همچنان در حال افزایش است (سازمان بهداشت جهانی[۱]، ۲۰۰۴). از طرفی با توجه به اینکه نشانگان و مشکلات روانی که معیارهای یک بیماری تشخیصی را دارا نیستند نیز جزء شاخص های منفی سلامت روان به حساب می آیند (همان منبع). تلاش در جهت ارتقاء بعد منفی سلامت روان به رغم هزینه های بسیاری که در بر دارد کارآمدی چندانی ندارد، لذا نیاز به ارتقاء بعد مثبت سلامت روان و تقویت عواملی چون سازگاری، عزت نفس، تاب آوری، سرسختی، روابط اجتماعی بیشتر احساس می گردد و با در نظر گرفتن اینکه تقویت این عوامل در سطح جامعه علاوه بر ارتقاء بعد بهداشت سلامت روان، جنبه ی پیشگیرانه در برابر بیماریهای روانی نیز خواهد داشت، پرداختن به حوزۀ سلامت روان اهمیت بیشتری می یابد(اسپیس و جورجینا، ۲۰۱۲). سلامت روان مثبت حاصل تجاربی است که در خلال ارتباط با دیگران حس قوی و مثبت نسبت به خود را در فرد ایجاد می کند. این احساس و به دنبال آن داشتن سلامت روان مثبت، فرد را قادر می سازد تا با تغییراتی اجتناب ناپذیر زندگی انطباق یافته و منابع قوی خود را برای رویارویی با مشکلات آتی تجهیز نماید (روهرر، پیرس و بلکبورن[۲]، ۲۰۰۵).
پایان نامه بررسی اثر راهبردهایِ کنارآمدن با فشارِ روانی(بر اساسِ مدلِ لازاروس)
طبق دیدگاه شناختی –رفتاری ها، مشکلات سلامت روان محصول برخورد نادرست در تعامل با خود و محیط است. در این دیدگاه، سلامت روان پایین سازوکارهای مقابلهای ناسازگارانهای هستند که با افزایش مهارتهای حل مساله و مهارتهای مقابلهای، میتوان آنها را کاهش داد (بهرامی احسان، ۱۳۸۴). به علاوه بر اساس این نظریه ها سلامت بر اصول یادگیری و تغییر رفتار در انسان و حیوان مبتنی هستند که این مطلب بوسیله روانشناسان تجربی توصیف شدهاند (آیزنک،۱۹۸۲؛ به نقل از روتجرز و همکاران، ۲۰۰۳). مبنا و اساس این نظریهها، نظریه یادگیری اجتماعی می باشد. یکی از مفروضه های اصلی تئوریهای شناختی – رفتاری در مورد سلامت، فقدان و کمبود راهبردها و مهارتهای انطباقی می باشد. الگوهای جدید شناختی ـ رفتاری نقش مقابله را به عنوان متغیری که هم خودکارآمدی و خودکنترلی و هم احتمال خطا در موقعیتهای پرخطر را تعدیل میکند، برجسته ساختهاند (اشمیتز و شولتز، ۲۰۰۸). برای مثال، آلدوین ورونسون (۱۹۸۷، به نقل از کولینز، ماوبری و بایبی[۳]، ۱۹۹۹) دریافتند که روش های مقابله ای مسأله مدار، همانند یک ضربه گیر روانی در برابر فشارروانی عمل می کنند. بررسی ها نشان داده اند نوجوانانی که از راهبردهای مواجه های یعنی راهبردهایی که به رویارویی بامسأله چه به صورت هیجان مدار وچه به صورت مسأله مدار در موقعیتهای فشارزا میپردازند، کمتر از کسانیکه به راهبردهای اجتنابی پناه میبرند، هیجانهای منفی دارند. الگار، آرلت و گراوز[۴] (۲۰۰۳) نیز بین تلاش های کلی مقابله ای ومقابله مواجه های مشکل مدار بامشکلات رفتاری درکودکان ارتباط منفی گزارش نمودند.
در نتیجه مداخله هایی با بهره گرفتن از درمان بالینی و شناختی و اجتماعی برای این گروه مفید می باشد. در این زمینه تحقیقات بیشتری به منظور تعیین اینکه آیا مداخلات درمانی به طور مستقیم نشانههای اختلال را کاهش می دهد یا اینکه در بهبود افزایش توجه و کاهش ناسازگاری که منجر به خود انگاره بهتر از خود، کنترل رفتارها و تکانهها و باور به خود در مقابل مشکلات را ایجاد می کند و باعث بهبود رفتار میشود لازم است (داف[۵]،۲۰۰۵). یکی از روش های کنترل رفتار ناسازگارانه، آموزش خودکنترلی است. آموزش خودکنترلی مجموعه ای از مراحل است که شرایطی را برای هدایت فرد مبتلا فراهم میکند تا درموقعیتهای اجتماعی باپاسخهای سازگارانه، نسبت به همسالان عمل کند. افراد تکانشور بدون در نظر گرفتن اثرات فعالیت خود دست به اقدام عاجل می زنند. این افراد در مهار پاسخ خود مشکل دارند و پاداش آنی را به پیامد تأخیری ترجیح می دهند (ویجل کولت و کودورنیو[۶]، ۲۰۰۴). به علاوه ممکن است تاثیر نامطلوبی بر ارتباطات اجتماعی بگذارد زیرا که ضعف فرایند شناختی فرد باعث میشود که او در فکر کردن و یا رفتار دچار اشتباه و یا دچار کج فهمیرفتار دیگران گردد (تیساتسانیا، ۱۹۹۷؛ به نقل از حسین خانزاده ، به پژوه، افروز و میرزابیگی، ۱۳۹۲).
برای بحث بیشتر، برخی مهمترین مفاهیم بنیادی مطرح شده در این نظریات همچون خودکنترلی، خودکارآمدی و مهارتهای مقابله ای و ارتباط آنها با مشکلات رفتاری دانشجویان به تفضیل در زیر بحث شده است.
مفهوم خودکنترلی که در سال (۱۹۷۴) توسط اشنایدر[۷] گسترش یافت، به این معنی که یک شخص در موقعیت خود چه قدر انعطافپذیر یا چه قدر پایدار است (کاشال و کوانتس[۸]، ۲۰۰۶). خودکنترلی یکی دیگر از عوامل مطرح شده در نظریه های روانشناختی است. خودکنترلی عبارت است ازتعارض درون فردی بین منطق وهوس، بین شناخت وانگیزه و بین برنامه ریزدرونی وعمل کننده درونی،که غلبه قسمت اول هرکدام ازاین کودکان برقسمت دوم است (راچلین، ۱۹۹۵). دانش آموزان دارای خود کنترلی بالا، دارای سازگاری روانشناختی بهتر، روابط بین فردی سازگارتر، و عملکردی بالا در تکالیف تحصیلی نسبت به افراد دارای خود کنترلی پایین هستند (تگنی، بومیستر و بون[۹]، ۲۰۰۴). خود کنترلی به نظر میرسد حتی پیشبین بهتری از هوش برای پیشرفت تحصیلی میباشد (داکورث و سلیگمن[۱۰]، ۲۰۰۶). راچلین عقیده دارد که فرد دارای خود کنترلی بالا، از تعهد افزون تری نیز برخوردار است. مثلاً وقتی متعهد میشوند که تکلیفی را انجام دهند به نظر می رسد نسبت به افراد دارای سطح خودکنترلی پایین، راحتتر میتوانند به تعهدات خود وفادار باقی بمانند (راچلین، ۱۹۹۵؛ به نقل از کینگ و کاسین[۱۱]، ۲۰۰۷). همچنین مطالعات مختلفی نشان دادهاند که خود کنترلی ضعیف و راهبرد مقابله ای ضعیف با خطر بالای مشکلات رفتاری ارتباط دارد (ویلز و همکاران[۱۲]، ۲۰۰۶).
ناسازگاری مشخصه اصلی بسیاری از آسیب های اجتماعی مانند، قماربازی مرضی، اختلالهای شخصیت، هایپومانیا، اختلال مانیک-دپرسیو و بزهکاری است. این اختلال هر ساله موجب از بین رفتن زمان و سرمایه در بسیاری از کشورها می شود (ارس و سانتیستبن[۱۳]، ۲۰۰۶). بنابراین نیاز برای فهم بهتر پایه های زیستی و روانی ضعف در خودکنترلی روز به روز بیشتر احساس می شود. خودکنترلی دارای یک ساختار چند بعدی است که شامل ابعادی چون گرایش به زمانحال، ناتوانی دربه تأخیرانداختن پاداش، مهارگسیختگی رفتاری، خطرپذیری، حس جویی، حساسیت به پاداش، بودن به بیحوصلگی، لذتجویی وضعف برنامهریزی میباشد. در هریک از رفتارهای تکانشی، نقش برخی ازمؤلفه ها، از سایرین پررنگتراست؛ برای نمونه حس جویی ویژگی بارز اختلالهایی مانندسوءمصرف مواد میباشد، درحالیکه برخی دیگر همچون حساسیت زیاد به پاداش ارتباط زیادی باپدیده قماربازی بیمارگونه دارد. جنبه های دیگر تکانشوری همچون تمرکز نسبت به زمانحال، لذتجویی، مها گسیختگی و ضعف قدرت تصمیم گیری درهردو اختلال نقش دارند. از اینرو وجود رویکردهای گوناگون در تحلیل پدیده تکانشوری ضروری به نظرمیرسد (پتری[۱۴]، ۲۰۰۱).
آنچه در این میان مهم است ارتباط فقدان خودکنترلی با شماری از آسیب های روانی در اجتماع می باشد از جمله آنها خشونت، رفتارهای ضد اجتماعی، جرم و جنایت و بسیاری از موارد دیگر می باشد. همچنین تکانشوری با سبک پردازش اطلاعات رابطه دارد. اندرو و مورالس[۱۵] (۲۰۰۵) عقیده دارند که افراد تکانشور سبک پردازش اطلاعات سریعی داشته و در بازداری پاسخ با مشکل مواجه اند. نوجوانان تکانشی معمولا نمیتواند به درستی پیامدهای رفتار خود را پیش بینی کنند، درمحرک های اجتماعی نشانه های خصمانه میبینند، در تفسیر معنای رفتار دیگران نشانه های ترس را مدنظر قرار میدهند، رفتار دیگران رادرموقعیتهای مبهم به مقاصد خصمانه ربط میدهند و درک درستی ازسطح پرخاشگری خودندارند. پژوهشها، نشان میدهدکه کودکان میتوانند مدیریت رفتارهای تکانشی را یاد بگیرند (فرانکن و موری[۱۶]، ۲۰۰۲). یکی از روش های کنترل رفتار تکانشی، آموزش مهارت حل مساله است. آموزش خودکنترلی مجموعه ای از مراحل است که شرایطی را برای هدایت کودک فراهم میکند تا در موقعیتهای اجتماعی با پاسخهایی سازگارانه، نسبت به همسالان عمل کند. افراد تکانشور بدون در نظر گرفتن اثرات فعالیت خود دست به اقدام عاجل می زنند. این افراد در مهار پاسخ خود مشکل دارند و پاداش آنی را به پیامد تأخیری ترجیح می دهند (ویجل کولت و کودورنیو، ۲۰۰۴).
طبق دیدگاه شناختی–رفتاریها رفتارهای ناسازگارانه محصول عقاید نادرست درباره خود و محیط است. در این دیدگاه فزون کنشی، سازوکارهای مقابلهای ناسازگارانهای هستند که با افزایش مهارتهای حل مسأله و مهارتهای مقابلهای، می توان آنها را کاهش داد (بهرامی احسان، ۱۳۸۴). یکی از مفروضه های اصلی تئوریهای شناختی– رفتاری در مورد مشکلات رفتاری، فقدان و کمبود راهبردها و مهارتهای انطباقی میباشد. الگوهای جدید شناختی-رفتاری سلامت روان نقش مقابله را به عنوان متغیری که هم خودکنترلی و هم احتمال تکانشگری در موقعیتهای پرخطر را تعدیل میکند برجسته ساختهاند. در این میان توانایی حل مسأله، خودکنترلی هیجانها و رفتارها از جمله مهمترین سازه های مطرح شده در این تئوری ها و ارتباط آنها با سلامت می باشد. لذا با توجه به اینکه، خودکنترلی توانایی است که معمولاً در سالهای اول زندگی رشد یافته و تأثیر عمیقی بر تمام رفتارهای فرد در دوران زندگی اش دارد (کوچانسکا[۱۷] و همکاران، ۲۰۰۱). توانایی کنترل هیجانات بویژه هیجانهای منفی رفتارهای شخصی نقش بسزایی در سازگاری اجتماعی دارد. بنابراین نقص در رشد مناسب کنترل بر هیجانات و رفتارها می تواند پیش درآمدی برای سایکوپاتولوژی روانی فرد باشد (کالکینز و فوکس[۱۸]، ۲۰۰۲). از طرف دیگر، شواهدی قابل توجهی وجود دارد مبنی بر اینکه توانایی فرد برای افزایش خودکنترلی و کنترل تکانه های شخصی به طور معناداری افزایش می یابد (موناهان[۱۹] و همکاران، ۲۰۰۹) و این دوران زمانی مناسب برای آموزش فرد برای کسب این مهارتها و سازگاری بهتر روانشناختی با دنیای اطراف خود می باشد. علی رغم آنکه در ادبیات و نظریه های پیشین مربوط به سلامت روان، این مفهوم فراتر از فقدان بیماری در نظر گرفته شده است، ولی مرور فعالیت های پژوهشی موجود در این زمینه، نشان می دهد که بیشتر بر یک جنبه از تعریف سلامت روانی متمرکز کرده و بعد بیماری را بیشتر مورد پژوهش قرار داده اند، در حالی که امروزه روانشناسی مثبت گرا بر نقش ارتقای کارکردهای روانی افراد فاقد بیمار تأکید کرده و آن را مساوی و یا گاهی بالاتر از بعد درمانی روانشناسی در نظر می گیرد. لذا در این پژوهش محقق قصد داشت بعد دوم تعریف سلامت روان یعنی بعد ارتقاء سلامت روان را مدنظر قرار داده و تأثیر آموزش راهبردهای مقابله ای را بر افزایش خودکنترلی سلامت عمومی دانشجویان بخصوص با تأکید بیشتر بر مدل سلامت روان لازاروس و آدلر را بررسی کند.
[شنبه 1399-01-30] [ 09:41:00 ب.ظ ]
|